سفارش تبلیغ
صبا ویژن
میعادگاه

تاریخ : سه شنبه 89/5/19

شب شده بود، شب شده بود اما

حسنک خانه نیومده بود

حسنک مدتهای زیادیست که به خانه نمی آید

او به شهر رفته و شلوارجین و تی شرت تنگ به تن میکند

او هر روز صبح بجای غذا دادن به حیوانات به موهای خود ژل میزند

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست

چون او به موهای خود تافت میزند

دیروز که حسنک با کبری چت میکرد

کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است

کبری گفت که تصمیم گرفته او را رها کند و دیگر با او چت نکند

چون او با پتروس چت میکرد

پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته و چت میکند

روزی پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد میکرد چون زیاد چت کرده بود

او نمیدانست که سد تا چند لحظه ای دیگر میشکند و از این رو در حال چت کردن غرق شد

برای مراسم تدفین او کبری تصمیم گرفت با قطار به آنجا برود

اما کوه روی ریل ریزش کرده بود

ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت

ریزعلی سردش بود و نمیخواست لباسش را درآورد

ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت

قطار به سنگها برخورد کرد و منفجر شد

کبری و مسافران قطار مردند اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت

خانه مثله همیشه سوت و کور بود

الان چندین سال است که کوکب خانوم همسر ریزعلی میهمان ناخوانده ندارد

او حتی میهمان خوانده هم ندارد

او اصلاً حوصله میهمان ندارد

او در خانه تخم مرغ و پنیر داشت اما گوشت نداشت

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت

اما او از چوپان دروغگو هم گله ندارد

چون دنیای ما زیاد چوپان دروغگو دارد




ارسال توسط فرهاد تصویر